ملال

ساخت وبلاگ

دوست داشتم که خدا رو دوست داشتم!
یعنی هم بود، هم عادل بود و اینقدر کثافت دنیاش رو با آرامش نگاه نمیکرد، هم مهربون بود!

اگر هم تو عالم بچگیم خدا بود، مال من نبود، مال مامانم بود، طرف مامانم بود، به نظر مامانم من بچه ی بدی بودم و مامانم هر بار میگفت خدا به خاطر این، حسابی حسابم رو میرسه!
اصن هیچ جوره هیچ وقت کسی طرف من نبود!

کاش خدائه طرف منم بود، کاش دل منم بهش گرم بود!

کاش الان میرفتم یه گوشه مسجد میشستم، گریه میکردم اصلا، اما خیال میکردم یکی هست که حواسش اینجاست.

گاهی که میرم مسجد (وقتی میرم بین کلاسام بخوابم) به اون دخترا که میان اونجا حسودیم میشه، یه هدفی دارن مثلا، چه میدونم مثلا نشستن دارن عدس پاک میکنن واسه نذری! اما دلشون خوشه که دارن یه کاری میکنن که باور دارن کار خوبیه. حداقلش از بودن خدا نمیترسن، از مردنم نمیترسن حتما، حتما از خودشونم بدشون نمیاد.

منظورم امثال چارتا دختر عن چادری دانشکده نیستا. بعضا آدمای درست حسابی و خوبی ان.

یه بنر زده بودن چند روز پیش، روش نوشته بود " حب الحسین یجمعنا "
من به اونم حسودیم شد ! ما چی داریم تا جمعمون کنه؟ اصلا "ما" کی هستیم؟ از این ور رونده ها و از اون ور مونده ها؟ مضطرب و نا امید و بی هدف و تباهیده ها؟ این ها همه منم. آیا این ها هم "ما"یی "جمع" میکنن؟

همین.

نوشته شده در پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۶ساعت 0:51 توسط ف|

تونل...
ما را در سایت تونل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mthetunnela بازدید : 75 تاريخ : جمعه 7 مهر 1396 ساعت: 23:21